گرگ روزگار بودم....شغال ها هم جرات رویا رویی با من را نداشتند.....
حال که توبه کرده ام ...اهو ها هم برایم خط و نشان میکشند....
...
درست است که ما رفته ایم و توبــــه کرده ایم اما به اهو ها بگویید در قلمروی ما با احترام عبور کنند مگر نمیدانند که توبه گــــــــــــــــــــــرگ مـــــــــــــــــــــرگ است.......
دینی
آدم خوب قصه های من عصر یک جمعهی دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به سامان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و هر کس که در این خشکى دوران به لبش جان نرسیده است ، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبهى احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد ، گل زخم نمک خورد ، زمین مرد ، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد ، زمین مرد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم براه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه، خدایا برسد کاش به جایى، برسد کاش صدایم به صدایى ... شاعر : حمید رضا برقعی کلماتی بفرست که خلاصم کند از دلتنگی، که منوّر بزند در روحم، مین ِ خنثی شده را هیچ امیدی به عوض کردن ِ این منظره نیست، کلماتی بفرست که به اندازه ی خمپاره تکانم بدهد، که به موج ِ تـو دچارم بکند، که شهید ِ تـو شوم..
دلتنگ شده ام !
حجمش را میخواهی ؟؟؟
خدا را تصور کن ...
Design By : Pars Skin |